معنی غیب شدن - جستجوی لغت در جدول جو
غیب شدن
غِیب شُدَن
غایب شدن، ناپدید شدن
غایب شدن، ناپدید شدن
تصویر غیب شدن
فرهنگ فارسی عمید
غیب شدن
ناپدید شدن غایب گشتن
ناپدید شدن غایب گشتن
تصویر غیب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
غیب شدن
((~. شُ دَ))
ناپدید شدن
ناپدید شدن
تصویر غیب شدن
فرهنگ فارسی معین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر غایب شدن
غایب شدن
غایِب شُدَن
ناپدید شدن، ناپیدا گشتن، پنهان شدن
ناپدید شدن، ناپیدا گشتن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
غایب شدن
اوناکیدن، نهانیدن ناپدید شدن پنهان شدن، در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن
اوناکیدن، نهانیدن ناپدید شدن پنهان شدن، در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر غریب شدن
غریب شدن
غریب گردیدن غربت گزیدن اغتراب
غریب گردیدن غربت گزیدن اغتراب
فرهنگ لغت هوشیار
غیچ شدن
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر غیب زدن
غیب زدن
ناپدید شدن ویدا گشتن گم شدن ناپدید شدن: ناگهان غیبش زد
ناپدید شدن ویدا گشتن گم شدن ناپدید شدن: ناگهان غیبش زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر غیچ شدن
غیچ شدن
((غ. شُ دَ))
سیخ شدن دست و جز آن، بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
سیخ شدن دست و جز آن، بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
فرهنگ فارسی معین
تصویر غیب زدن
غیب زدن
((غِ. زَ دَ))
ناپدید شدن
ناپدید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویر حیف شدن
حیف شدن
تباه شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر ادب شدن
ادب شدن
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ادیب شدن
ادب آموختن ادبمند شدن ادبیدن اهل ادب و فرهنگ و دانش شدن دانشهای ادب را فرا گرفتن دانای علوم ادب شدن با فرهنگ و ادب گردیدن
ادب آموختن ادبمند شدن ادبیدن اهل ادب و فرهنگ و دانش شدن دانشهای ادب را فرا گرفتن دانای علوم ادب شدن با فرهنگ و ادب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر دیر شدن
دیر شدن
بتاخیر افتادن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذوب شدن
ذوب شدن
گداختن، آب شدن
گداختن، آب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر باب شدن
باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذوب شدن
ذوب شدن
گدازیدن ویتازیستن
گدازیدن ویتازیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر سبب شدن
سبب شدن
جتکاندن علت وجود چیزی شدن باعث شدن
جتکاندن علت وجود چیزی شدن باعث شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر تیغ شدن
تیغ شدن
مواجه شدن و روبرو گشتن
مواجه شدن و روبرو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر جنب شدن
جنب شدن
گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ایل شدن
ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خیط شدن
خیط شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خیس شدن
خیس شدن
مرطوب شدن ترشدن
مرطوب شدن ترشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پیر شدن
پیر شدن
کلان سال شدن کهن سال گشتن
کلان سال شدن کهن سال گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پیس شدن
پیس شدن
دو رنگ شدن ابلق گشتن خلنگ گردیدن، به بیماری برص مبتلا شدن
دو رنگ شدن ابلق گشتن خلنگ گردیدن، به بیماری برص مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر سیر شدن
سیر شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر شیر شدن
شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر غیب کردن
غیب کردن
غِیب کَردَن
ناپدید کردن، پنهان کردن
ناپدید کردن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر غمی شدن
غمی شدن
غَمی شُدَن
غمگین شدن، اندوهناک شدن
غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر صید شدن
صید شدن
صِید شُدَن
شکار شدن، به دام افتادن
شکار شدن، به دام افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر لیچ شدن
لیچ شدن
لیچ شُدَن
خیسیدن، خیس شدن، تر شدن
خیسیدن، خیس شدن، تر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر غیب بین
غیب بین
بینندۀ غیب، آنکه غیب را ببیند
بینندۀ غیب، آنکه غیب را ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویر غالب شدن
غالب شدن
غالِب شُدَن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر غره شدن
غره شدن
غَرّه شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن،
برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش
(ناصرخسرو - ۲۹۵)
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن،
برای مِثال دشمن چو نکو حال شدی گِرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش
(ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویر غیه زدن
غیه زدن
غیِه زَدَن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید